موقعیت شما در سایت:
زندگی نامه دبی فورد
زندگی نامه دبی فورد
0 نظر
0 لایک
4058 بازدید
تاریخ انتشار: 1402/09/20
توضیحات
دبی فورد، نویسنده، مدرس و سخنران آمریکایی، با کتاب پرفروش «نیمه تاریک جویندگان نور» به شهرت رسید. او در این کتاب، به خوانندگان خود کمک میکند تا با سایه فردی خود روبرو شوند و به رشد و تعالی برسند. این مقاله، زندگی نامه دبی فورد را از کودکی تا مرگش در سال ۲۰۱۳ بررسی میکند.
دبی فورد کیست؟
کودکی و نوجوانی دبی فورد
نتیجه جلسات رواندرمانی دبی فورد
تجربه دبی فورد در مراکز ترک مواد مخدر
تحصیلات دبی فورد
آشنایی با ریک، اولین مرد زندگی دبی
آشنایی با دان، دومین مرد زندگی دبی
آشنایی دبی فورد با دیپاک چوپرا
زندگی حرفهای و شهرت دبی فورد
دیگر فعالیتهای دبی فورد
تواناییها و شخصیت دبی فورد
مبتلا شدن دبی فورد به سرطان
مرگ و پایان زندگی دبی فورد
دبی فورد کیست؟
دبی فورد، نویسنده، مدرس، معلم و سخنران معروف آمریکایی است که بیشترین شهرتش بهخاطر نوشتن کتاب «نیمه تاریک جویندگان نور» (The Dark Side of the Light Chasers) میباشد. این کتاب در سال ۱۹۹۸ میلادی توسط نیویورکتایمز با هدف کمک به خوانندگان در غلبه بر سایه فردی با کمک روانشناسی مدرن و دستورالعملهای معنوی به چاپ رسیده است. این کتاب در سال انتشار خود، پرفروشترین کتاب سال شد. در سالهای پس از آن، فورد مسیر خود را با نوشتن هشت کتاب دیگر ادامه داد. برخی از کتابهای او بیش از ۱ میلیون نسخه به فروش رفت و به بیش از ۳۰ زبان زنده دنیا ترجمه گردید.
کودکی و نوجوانی دبی فورد
دبی فورد سال ۱۳۳۴ در آمریکا در شهر نیویورک متولد شد. او فرزند آخر خانواده ۵ نفرهای بود که اوضاع مالی متوسطی داشتند و در یکی از محلههای آرام نیویورک ساکن بودند. پدر و مادر دبی روابط چندان خوبی با هم نداشتند و همین باعث شده بود جو خانه آنها همیشه متشنج و ناآرام باشد. وقتی دبی ۱۳ سالش بود، پدر و مادر او از هم جدا شدند و او که هیچوقت طعم شیرین خانواده داشتن را نچشیده بود، بیشازپیش به دام تنهایی و افسردگی فرو رفت. او در دوران نوجوانی خود، به این دلیل که احساس میکرد خانوادهاش انتظارات او را برآورده نکردهاند، به مصرف مواد مخدر روی آورد. او در سال ۲۰۰۱ در مصاحبهای با نشریه یو اس ای تودی (USA Today) گفت: «من پرکودان، کوکائین و ترکیبی از انواع مواد مخدر را مصرف میکردم تا بیدار باشم. من روزی ۱۰۰ قرص میخوردم.» او روزبهروز بیشتر به دام اعتیاد گرفتار شد و حدود سیزده سال از نوجوانی و جوانی خود را به این صورت هدر داد. دبی فورد از ۲۰ تا ۳۰ سالگی مرتب به مراکز ترک مواد مخدر مراجعه میکرد و بعد از خروج از آن مراکز، باز هم دهها هزار دلار خرج مواد مخدر میکرد. او میگفت هدفش این بوده است که بتواند بدون غذا، قند، تلفن، مردان، تلویزیون و هر چیز دیگری بهتنهایی زندگی کند و به خودش احساس خوبی داشته باشد. این بخش از زندگیاش را او خود اینگونه توصیف میکند: سیزدهساله بودم که مادرم به من و خواهر و برادرم خبر داد که پدرم ما را ترک کرده و ازدواج آنها پایانیافته است. رفتن پدر از خانه، آغاز دوران دردآوری از تجربه زیستن بدون یک خانواده واقعی بود. بیشتر از ده سال طول کشید تا توانستم رنج حاصل از طلاق والدینم را فراموش کنم.
به خودم قول داده بودم که فرزندانم را در خانوادهای شاد در کنار پدر و مادری که عاشق آنها هستند پرورش دهم. من سی و هشت سال در انتظار شخص مناسبی بودم تا شریک زندگی او باشم. من فرزند سوم و آخر خانواده بودم و خواهر و برادری داشتم که از آمدن من خیلی خوشحال نبودند. یکی از اجزای وجودم نیاز شدید به دوست داشته شدن و مورد قبول قرارگرفتن داشت و جزء دیگرم یک دستگاه عاطفی بهشدت حساس بود. همهمه ذهنی مداومی که مرا سرزنش و مرتب به من گوشزد میکرد که چقدر نخواستنی و غیر قابل دوست داشتن هستم، را هم به این ترکیب اضافه کنید. سپس سیزده سال مصرف دارو و مواد مخدر را به هم به این ترکیبم افزودم تا بتوانم با اعماق تاریکم آشنا شوم و ارتباط صمیمانهای با ناتوانی برقرار کنم. استفادهام از مواد بهاندازهای زیاد شد که میدانستم اگر به همین ترتیب ادامه دهم، بهزودی خواهم مرد. سالها به مراکز گوناگون ترک مواد مخدر رفتم و سعی کردم به زندگی خود سروسامان بخشم. در اوایل دهه بیست زندگیام، مردان را نیز به نسخه درمان دردم اضافه کردم، اما متأسفانه روابط من با مردان. همیشه با یک سرمستی و امید به خوشبختی شروع میشد و با اندوهی به پایان میرسید که مرا عمیقتر در درد و رنج فرومیبرد. در جوانی جزو کسانی بودم که شعار روزانه آنها «...، مواد و رقص» بود. میخواستم دیگران مرا بهعنوان یک انسان منطقی و بیاحساس ببینند. در ظاهر فقط در پی پول و مقام بودم. سالها حساسبودن و آرزوی یافتن مفهوم زندگی را پنهان کردم. دبی فورد در نهایت پس از ثبتنام در چندین مؤسسه ترک اعتیاد، سرانجام توانست خود را از دام اعتیاد و عواقب ناگوار آن نجات دهد.
نتیجه جلسات رواندرمانی دبی فورد
تلاشهای دبی برای درمان مشکلاتش را از زبان خود او اینگونه میشنویم: «باورکردنی نیست که کسی یازده سال در جلسات رواندرمانی گروهی، درمان وابستگی و «دوازده گام برای بهبود» شرکت کند، به متخصصین هیپنوتیزم و طب سوزنی مراجعه نماید، تولد دوباره را تجربه کند، از کوه پایین بپرد، در جلسات تحول شرکت نماید، به خلوتگاههای بوداییها و صوفیان برود، صدها کتاب بخواند، به نوارهای تجسم و مراقبه گوش دهد و هنوز از خودش بیزار باشد.»
تجربه دبی فورد در مراکز ترک مواد مخدر
دبی فورد در کتاب چگونه خود باعظمتی بسازیم یکی از تجربیاتش در کمپهای ترک اعتیاد را اینگونه بازگو میکند: در چهارمین مرکز ترک اعتیادم بودم و روز دهم از یک برنامه بیست و هشت روزه بود. بیش از پانزده سال بود که اعتیاد داشتم با تمام آن ناامنیها و تنفر از خود که منجر به آن اعتیاد شده بود. از این مرکز بیرون میآمدم و به مرکز دیگری میرفتم و به نظر میرسید نمیتوانم دوره را به پایان برسانم. حدود روز دهم، کم کم احساس قدرت، اراده و امید میکردم و متقاعد میشدم که «به آن رسیدهام». نمیدانم فکر میکردم به چه چیزی رسیدهام، اما دردی که مرا به آن مرکز درمانی کشانده بود معمولاً در این مرحله کمرنگ میشد و جای آن را نیازی نومیدانه به فرار میگرفت. اما در این روز خاص با حساسیتی عجیب آگاه بودم که «فرار از زندان» مرا به کجا خواهد برد. هیچچیز پنهان و ناشناخته نبود زیرا پیشازاین بسیار اتفاق افتاده بود. من با زرنگی از مرکز درمانی فرار میکردم با این ادعا که شفا یافتهام و به روشنبینی و آزادی از اعتیادهایم دستیافتهام - و سپس، چند ساعت یا چند روز بعد به همان چرخه معیوب بازمیگشتم و بدنم را از مواد پر میکردم، به امید رسیدن به لحظهای احساس خوب - و به درون اعماق جهنم و ناامیدی فرومیرفتم.
در آن صبح خاص به لطف خدا سرانجام قادر شدم ببینم مسیر فرار مرا به کجا میرساند و بدون سایهای از تردید میدانستم که نمیتوانم یک بار دیگر آن را تکرار کنم. میدانستم که اگر فرار کنم یا سر جای اولم بازمیگردم یا از آن هم بدتر، میمیرم. حتی با این آگاهی باز هم وجودم از میل و انگیزه به فرار پر شد. صداهای درون سرم بلندتر و بلندتر شده بودند: فرار کن، دبی، فرار کن! از اینجا برو! تو از آنها نیستی. تو نیازی به این کار نداری. میتوانی تنهایی از پس آن برآیی! ساعتها توجهم را به این صدای درونی معطوف کردم و گوش دادم. میخواستم باورش کنم. میخواستم حقیقت داشته باشد. اما واقعیت تلخ این بود که این صدا پیشازاین، مرا بارها درمانده کرده بود. بنابراین، برای اولینبار تصمیم گرفتم در برابر وسوسههای این صدا مقاومت کنم و انتخاب کردم که حداقل این امکان را بررسی کنم که شاید نیرویی در درونم باشد که بتواند مرا تسکین دهد که در جایی که قادر به کمک به خودم نبودم، به من کمک کند. بنابراین از جلسه گروهدرمانی عذرخواهی کردم و به ته راهرویی تاریک و کثیف رفتم که به دستشویی منتهی میشد. باید به شما بگویم که دستشویی این مرکز درمانی جای نفرتانگیزی بود. بوی ادرار خشک شده میداد. بوی گند، تقریباً بیش از چیزی بود که بتوانم تحمل کنم.
کاشیهای کف و ملات بین آنها که احتمالاً زمانی خاکستری بودند حالا سیاه شده بودند. من کمی وسواس تمیزی دارم و اولویت اولم زیبایی است. زیبایی را لازم دارم. مشتاق آن هستم. این دستشویی نه تمیز بود نه زیبا. اما من بهقدری از عواطف و هیجانات منفی پر بودم و بهقدری محتاج کمک که تصمیم گرفتم کار غیرقابلباور را انجام دهم: روی زمین روی دستها و پاهایم در حالت سجده به دعا مشغول شدم. از خدا - یا قدرت برترم - چیزی که در برنامه دوازده مرحلهای میگویند - خواستم که نزدم بیاید، به من کمک کند و مرا از درد و خود ویرانگری نجات دهد. بدنم میلرزید و اشک روی گونههایم غلتیده بود. درمانده بودم. اگر چه در بسیاری برنامههای دوازده مرحلهای شنیده بودم افراد در مورد خدا صحبت میکنند، برای من خدا چیزی جز یک مفهوم در ذهنم نبود. شناخت یا تجربهای واقعی از خدا در درونم وجود نداشت. برای چند دقیقه به غرولند درون ذهنم گوش دادم که میگفت چقدر کارم احمقانه است، چقدر نفرتانگیزم که اینجا نشستهام و چقدر دستپاچهام که دارم به قدرتی التماس میکنم که حتی به آن باور نداشتم. از دست خدا عصبانی بودم، از دست والدینم، از دست همه کسانی که آزارم داده بودند، باور داشتم دلیل اینجا بودنم و سر فرودآوردنم در برابر این پستی، آنها هستند. سعی کردم به خودم بقبولانم که میتوانم برخیزم و بروم، اما ترسم از این که اگر فرار کنم خواهم مرد، مرا وادار به ماندن کرد.
تحصیلات دبی فورد
دبی فورد پس از رهایی از اعتیاد تصمیم گرفت تحصیلات خود را ادامه دهد. او با تلاش مداوم خود توانست مدرک لیسانس بگیرد. پس از آن در آزمون کارشناسیارشد شرکت کرد و بعد از چند سال موفق شد مدرک فوقلیسانس خود را در رشته روانشناسی شهودی از دانشگاه برتر جان اف کندی دریافت کند. او در سال ۲۰۰۱ میلادی به پاس تلاشهای ارزشمندش در زمینه مطالعات روانشناسی شهودی و تحقیق در بخشهای مختلف آن، جایزه فارغالتحصیلان را دریافت کرد. همین امر موجب شد که او با انگیزه و تلاش بیشتری به مطالعه و تحقیق بپردازد و بعدها به یک معلم و سخنران موفق تبدیل شود.
آشنایی با ریک، اولین مرد زندگی دبی
دبی فورد در طول زندگی خود هرگز نتوانست لذت داشتن خانوادهای گرم و صمیمی را تجربه کند. او برای پر کردن فقدان خانواده بارها به روابط نادرستی گرفتار شد که ابتدا با عشق و محبت شروع شده و بعد از مدتی به جدایی کشیده میشد. تا آنجا که در ۳۸ سالگی با مردی به نام ریک آشنا شد. او رئیس انجمن رفاه زندانیان بود. دبی فورد در ارتباط با آشناییاش با ریک چنین گفته است: «هنوز در فلوریدا زندگی میکردم و مجرد بودم و مالک نیمی از یک فروشگاه کوچک. برای بهبودبخشی از زندگیام در دورههای آموزشی عملی مدیریت ارتباطات شرکت کردم. در این دوران دریافتم که اشتیاق زیادی به زندگی در کالیفرنیا دارم. روزی در یک دوره سهروزه رشد معنوی درباره سازمانی به نام «امکانات زندان» مطلبی شنیدم و علاقهمند به کمک شدم. تصمیم گرفتم فروشگاه را بفروشم و به کلرادو بروم. در صبح دومین روز گردهمایی، یک مرد خوشقیافه روی صندلی کنار من - جایی که همه مسئولان سازمان امکانات زندان جمع بودند - نشست. او خودش را «ریک» و رئیس انجمن معرفی کرد. لحظهای که نگاههایمان به هم گره خورد، فهمیدم که زندگیام تغییر خواهد کرد. ما در همان زندان عاشق یکدیگر شدیم و به طور خلاصه چهار ماه بعد من فروشگاه را فروختم، وسایلم را جمع کردم و برای زندگی با ریک از فلوریدا راهی سانفرانسیسکو شدم. فقدان تشویق و حمایت از ایدههایم در سازمان تعلیموتربیت «لندمارک»، مرا به فکر موقعیتهای شغلی دیگر انداخت. اما به محض ترک سازمان، دریافتم که زندگی حرفهای من بهگونهای دیگر خواهد بود. در همان زمان رابطه من و ریک رو به زوال بود. من خیلی غمگین بودم، زیرا از صمیم قلب میخواستم ازدواج کنم و بچهدار شوم. ما دو نفر به بنبست رسیده بودیم و تصمیم گرفتیم که هر کدام به راه خود برویم. بنابراین من بار دیگر چمدانم را بستم و رؤیاهایم را برداشتم و آنجا را ترک کردم.»
آشنایی با دان، دومین مرد زندگی دبی
دبی فورد در ارتباط با زندگیاش با دان نیز چنین گفته است: «هنوز چمدانهایم کاملاً باز نشده بود که یک کنفرانس پنج روزه در سانتا کلارا جایی که دان را دیدم، برگزار کردم. ما هر دو به دگرگونی و بهسازی زندگی خود متعهد شده بودیم. آن زمان که من و دان تصمیم به ازدواج گرفتیم، قلبم سرشار از شادی و هیجان شد چرا که سرانجام مرد رؤیاهایم را پیدا کرده بودم. برای زندگی با دان به «سن دیه گو» رفتیم و خیلی زود باردار شدم. دو ماه نخست بارداری، به من خیلی سخت گذشت. هر روز صبح حالت تهوع داشتم و هر کس و هر چیزی آزارم میداد. در آن شهر خوشحال و راضی نبودم و دلم برای خانواده و دوستانم تنگ شده بود. هیچوقت تا این اندازه احساس تنهایی نکرده بودم. طلاق، دومین شکست زندگی مشترک، تنش و نگرانی ناشی از نقلمکان، ترک شغل و دانشگاهم و در نهایت بارداری من، رابطه ما را خدشهدار کرد و متأسفانه پیش از یکسالگی پسرمان، تصمیم به جدایی گرفتیم. وقتی منصفانه نگاه کردم دریافتم تاکنون من زندگی مشترکمان را کنترل کردهام، زیرا همیشه باور داشتم که من بهتر و بیشتر میدانم. من پیوسته و به هر طریق در برابر راهنماییهای دان مقاومت میکردم. خیلی سخت بود که باور کنم چه دروغهایی گفتهام زیرا خود را متقاعد کرده بودم راست نگفتن به معنی دروغ گفتن نیست. البته سادهتر این بود که همیشه با انگشتم بهسوی دان اشاره کنم و او را برای هر چه که در زندگی ما مطلوب نبود، مورد سرزنش قرار دهم.» پس از جدایی از دان، دبی فورد بار دیگر طعم شکست و اندوه را در زندگی خود تجربه کرد و از آن پس تصمیم گرفت تا پایان عمر بهتنهایی زندگی کند.
آشنایی دبی فورد با دیپاک چوپرا
دبی فورد گفته است آنچه که واقعاً زندگی او را تغییر داده شنیدن صحبتهای آقای دیپاک چوپرا بوده است. او بهشدت تحتتأثیر اظهارات آقای دیپاک چوپرا قرار گرفت. چوپرا گفته بوده که مردم بهجای تلاش برای سرکوبکردن خودشان، باید شیاطین درونیشان را در آغوش بگیرند و آن را تسخیر کنند. خانم فورد قبل از انتشار کتاب نیمه تاریک وجود، چندین سال با آقای چوپرا کار کرد. آشنایی دبی فورد با دیپاک چوپرا باعث شد تا کتاب نیمه تاریک وجود نوشته شود و بهسرعت در فهرست پرفروشترین کتابهای جهان قرار بگیرد. بعدتر نیز دبی فورد با راهنماییهای آقای چوپرا توانست کتابهای پرفروش دیگری را بنویسد. خانم فورد همچنین بهعنوان مربی زندگی در برنامه «باشگاه همسران سابق» ظاهر شد و مردم را تشویق کرد که به خشم خود نسبت به همسران سابقشان اعتراف کنند. او در ارتباط با نگارش کتاب نیمه تاریک وجود اینچنین گفته است: «پس از طلاق، زمانی که نیاز داشتم بفهمم چگونه میتوانم از خود مراقبت کنم، خواهرم «آریل» از من پرسید که چگونه میتوانم همزمان به بشریت خدمت کنم و از خودم مراقبت کنم؟ چشمهایم را بستم و نخستین فکری که به ذهنم رسید این بود که کتابی درباره رهاسازی احساسات - کاری که من در همایشهای خود در مرکز چوپرا انجام میدادم - بنویسم. در میان شگفتی توأم با آرامش، من کتاب «نیمه تاریک وجود» را در همان ماه که موجودی بانکیام روبهپایان بود نوشتم.» کتابهای دبی فورد عبارتاند از نیمه تاریک وجود، بهترین سال زندگی شما، راز سایه، اثر سایه، چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند، جدایی معنوی، پاکسازی آگاهی در ۲۱ روز، شجاعت، سؤالهای درست، آسمان پرستاره وجود
زندگی حرفهای و شهرت دبی فورد
پس از اینکه اپرا وینفری در نمایش تلویزیونی خود در سال ۲۰۰۰ میلادی درباره اولین کتاب دبی فورد به نام نیمه تاریک وجود بحث کرد، این کتاب چندین هفته در فهرست پرفروشترین کتابهای لیست نیویورکتایمز قرار گرفت. سایر کتابهای دبی فورد که بعدتر در این لیست قرار گرفتند شامل «چرا مردم خوب کارهای بد میکنند» و «اثر سایه» با همکاری دیپاک چوپرا و ماریان ویلیامسون بود. دبی فورد در طول ۲۰ سال، کارگاهها و سخنرانیهایی در سراسر ایالات متحده ارائه کرد و مربیانی را در ارتباط با «فرایند سایه» پرورش داد.
دیگر فعالیتهای دبی فورد
فعالیتهای دبی فورد تنها محدود به نویسندگی نبود. او با هدف حمایت از کسانی که میخواستند تغییری در جهان ایجاد کنند، مؤسسه فورد را تأسیس نمود. دبی فورد صدها متخصص را با ابزارها و تکنیکهای نوآورانه آموزش داد و دور هم جمع کرد تا یاری گر کسانی باشند که میخواستند خود را بهبود دهند، اهدافشان را مشخص کنند و زندگی ای فراتر از تصور محدودشان داشته باشند. او هرگز نمیپذیرفت کسی کمتر از آن چیزی باشد که امکان داشت. دبی فورد مهمان ویژهبرنامههای تلویزیونی مطرح مختلفی مثل «اپرا وینفری»، «لری کینگ لایو»، «صبح به خیر آمریکا»، «ایده بزرگ با دونی داتچ» و «فاکس نیوز» بود و خود نیز میزبان برنامه رادیویی هفتگی درHayHouseRadio.com بود. دبی فورد در کنار پسرش، بو برسلر، و جامعه مربیان تحول آموزش، متعهد شد که اولین آکادمی کودکان در روستاهای اوگاندا را بسازد. با مشارکت صدها نفر از سراسر جهان و بنیاد «درست مثل فرزند من»، ساختِ اولین مدرسه به پایان رسید و در سال ۲۰۰۹ میلادی آموزش دانشآموزان آغاز شد. در حال حاضر، ۶ مدرسه در ۲ منطقه آفریقایی در حال ساخت است تا ۲۰ سال آینده هزاران کودک از موهبت آموزش بهرهمند شوند. دبی، مؤسسۀ فورد برای آموزش مربیگری یکپارچگی را بهمنظور تربیت کارآموز با الگوهای مربیگری، ابزارها، شیوهها و روندهای یکپارچهسازی تأسیس کرده است.
تواناییها و شخصیت دبی فورد
تیزهوشی و توانایی دبی فورد برای ایستادن در برابر درد و رنج انسانی واقعاً ستودنی بوده است. او اعتقاد داشت که همه ما توانایی حمایتکردن و خدمتکردن به یکدیگر را داریم و اگر این اتفاق رخ دهد جامعه پیشرفت چشمگیری را تجربه میکند. دبی فورد نمیتوانست قبول کند که فردی خودش را کمتر از آنچه که هست ببینید، در واقع رخدادن این اتفاق روح دبی فورد را آزرده میکرد. او همیشه راهحلها و بازخوردهای مستقیم و صادقانهای را ارائه میداد که باعث میشد در زندگی دیگران تفاوتهای عظیمی ایجاد شود. وی توانایی عجیبوغریب و منحصربهفردی برای دیدن مشکلات زندگی داشت. دبی فورد فردی بود که حضور در کنار او باعث میشد تمایل به گفتن حقیقت بیشتر از هر زمان دیگری باشد. فردی بود که تمایل داشت دروغ گفتن، خیانت، تقلب و غرور کاذب را از همه انسانها پاک کند.
مبتلا شدن دبی فورد به سرطان
دبی فورد اگر چه در تمام آثار و سخنرانیهای خود تلاش میکرد امید و انگیزه را به مخاطبان خود انتقال دهد، در طول زندگی خود رنگ امیدواری و شادی را ندید. او هنوز کاملاً از بحران سخت طلاق جدا نشده بود که متوجه شد به بیماری سرطان مبتلا شده است. سرطان یازده سال از سالهای پایانی این نویسنده امیدبخش را تحتتأثیر خود قرار داد. بهگونهای که گاهی شدت بیماری او بهاندازهای بود که از نوشتن و شرکت در جلسات سخنرانی بازمیماند و مجبور میشد آنها را به روزهای بعد موکول کند.
مرگ و پایان زندگی دبی فورد
دبی فورد یازده سال با بیماری سرطان جنگید تا بتواند بار دیگر سلامتی خود را به دست بیاورد و زندگی کند. اما نتوانست نسبت به آن مقاومت کند و سرانجام در ۱۷ فوریه سال ۲۰۱۳ در خانهاش در سانتیاگو درگذشت. او در آن زمان ۵۷ سال سن داشت و بهتنهایی در خانهاش نزدیک به دریا زندگی میکرد.
ارسال نظر
0دیدگاه
لطفاً پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی، تبلیغ، لینک باشد منتشر نشده و حذف می شوند.
خبر خوب اینکه در مقالات آموزشی مطالب زندگینامه زنان موفق دنیا، مقالات زندگی سالم و ویدئوهای آموزشی استقلال مالی را برای ازدواج موفق و زندگی سالم خودتان برایتان قرارداده ایم.
دیدن نظرات بیشتر
تعداد کل نظرات: 0 نفر
چک لیست های زندگی جدید
هر روز چک لیست های جدید برای شما آماده و منتشر میکنیم.